آسمان بلاگ

من و توهمات من!

آسمان بلاگ

من و توهمات من!

دیروز

دیروز روز خیلی سختی بود. دم غروب فکر می کردم که اگه الآن توی تاریکی این خیابون منتهی به خوابگاه، با یکی درگیر بشم، یه طور بالقوه امکان کشتنش را دارم!! خودم از این فکر، جا خورده بودم!
میگی چرا؟ پس گوش کن:



- رییس کوچیکه هر وقت میخواد بره رست، زمان برگشتنش را به من دروغ میگه. چهارشنبه که میرفت، گفت یکشنبه بعد از ظهر برمیگرده. صبح شنیدم اومده و خودش مهمونها را پذیرفته و منم از همه جا بیخبر، تو اتاق دارم با کامپیوتر تخته نرد بازی میکنم! اصولاً دروغگوی ماهریه. به شوخی هم زیاد دروغ میگه. یه بار به خاطر یکی از این دروغهاش از روی شوخی، نزدیک بوده زنش ازش طلاق بگیره!



- جلسه ی پرتنشی بود. یه دختره بی ریختی اومده بود، که حرکات Slow Motion و افاده ایش حالمو به هم میزد. توی جلسه فهمیده که گه بارش نیست و من هم حسابی محکومشون کردم، جیکش هم در نیومد! بعد از جلسه هم فهمیدم اصلاً تازه اومده توی این شرکت و برای همینه که چیزی نمیگفته! ولی اعتماد به نفس کاذبی داشت که فکر میکنم به خاطر دماغ عمل کرده اش بود!! یکی از همکاراشون که توی سایت خودمون مستقره (و اینجا هم هیشکی چشم دیدنشو نداره)، بد جور اعصابمو خرد کرد. تو جلسه دلم میخواست همچین بزنم پس سرش که مغزش بریزه روی میز! ولی حیف که توی جامعه مدنی امروز، از این کاراه نمیشه کرد!! ( شاید هم خوبه که نمیشه کرد وگرنه مردم همه همدیگه را لت و پار میکردند!!!)



- جلسه تا یک و نیم طول کشید و گرسنگی باعث شد سرم درد بگیره. ظهر تا اومدم یه چرت کوچولو بزنم که سردردم کمی آروم شه، باید پا میشدم. سردردم بدتر شد.



- عصر باز هم درگیری های دیگه ای با کنترل کیفی پیمانکار داشتم. رفتم اونجا به دعوا، که چرا فلان کار را تموم نمیکنید، دیدم یه کاغذ پرینت کرده و چسبوندند روی دیوار و به انگلیسی نوشته اند:


!!!!!!!Congratulation!!!Butterfly Finished


!!!Thanks to all the friends and colleagues who helped us fulfilling this game


فهمیدید که؟ منظورشون بازی «فرار پروانه یا همون Butterfly Escape» هست! دیگه داشتم منفجر میشدم...



- ساعت شش و نیم فهمیدم مسئول امور مسافرت، یادش رفته بعد از یک هفته که درخواست من رسیده به دستش، برام بلیط بخره!! دیگه مونده بود باهاش دست به یقه بشم. خودش فهمیده بود چه گهی خورده، خیلی کوتاه اومد. با هر دردسری بود، پول بلیط رفت و برگشتش را ازشون گرفتم و بدو بدو رفتم عسلویه، ده دقیقه مونده به بسته شدن آژانس، بلیط گرفتم.



- تا آخر شب یکی دوتا مسئله کوچک و بزرگ دیگه هم اتفاق افتاد که دیگه مجال نوشتنشون نیست. احساس میکردم یه گروهان سرباز روی اعصابم رژه رفته اند.



- الآن همکارم پرسید:« داریوش، داری کتاب مینویسی؟!!»


   آخر شب فکر میکنی دیگه هر بلایی که ممکن بوده، توی اون روز سرت اومده؛ ولی وقتی میری بیرون که بری خوابگاه کناری شامت را از دوستت بگیری و پات میره توی مدفوع سگ، میفهمی که کاملاً اشتباه کردی!!!


<<< طالع امروز من: درست است که فشارها روز به روز بیشتر می شود اما تو نباید خود را باخته و یا کنترل خود را از دست بدهی این فشارها اگر به اندازه کوهی هم باشند نمی توانند اراده تو را تضعیف کنند. >>> کفم برید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
روزگار من یکشنبه 6 مرداد 1387 ساعت 16:45 http://frt24.blogfa.com

سلام دوست عزیز. وبلاگ خیلی خوبی داری. میخواستم یه لطفی در حق من بکنی. من با وبلاگم در نظر سنجی نایت اسکین شرکت کردم.اگه براتون زحمتی نیست به این لینک برید و بهم رای بدید. خیلی لطف میکنی اگه به من رای بدی. عنوان وبلاگ: روزگار من. آدرس www.frt24.blogfa.com
لینک: http://night-skin.com/topblog
در ضمن شما رو با اجازه لینک میکنم. لطفا با همین نام منو لینک کنید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد