آسمان بلاگ

من و توهمات من!

آسمان بلاگ

من و توهمات من!

رفتار دیگران٬ استرالیا٬ اعصاب!

   گاهی به این نتیجه می رسم که خواهرم راست می گفت که آدمها هر جور که خودشون بخوان باهاشون رفتار میشه.در مورد خودم که درست از آب دراومده. اصولن باهام بدرفتاری نمیشه؛ مگر اینکه طرف منو نشناسه و همچنین بالادست من و هم بسیار بی تربیت باشه. ولی یاد گرفته ام طوری با دیگرون رفتار کنم که به خاطر احترام زیادی که بهشون میگذارم، مجبور باشند احترامم را نگه دارند.

    

   در مورد مهاحرت به استرالیا بدجوری سر در گمم. یه همچین موقعی، بهتربن کار گرفتن وکیله که اون هم با عقل جور در نمیاد؛ چون هم هیچکس توصیه نمی کنه ( میگن کسی که زبانش خوبه، نیازی به گرفتن وکیل  نداره) و هم اینکه خیلی گرون حساب می کنند در حالی که نرخ واقعیش اصلن اینقدر نیست و هم اینکه وکیل واسه وقتیه که تو پرونده ات گیری داشته باشی که بخوای به عهده ی اونها بذاری؛ و جالب اینجاست که اونها هم واسه اینکه امتیاز منفی نگیرند، از بیخ و بن چنین پرونده هایی را نمیپذیرند!!! من نمی فهمم؛ پس وکیل به چه دردی می حوره؟؟!!

    

   وقتی می تونم ساعت 9:30 برم توی رختخواب، یعنی اینکه اینجا اعصابم خیلی آروم تر شده! خدا را شکر.

افتخاری به سبک پاپ می نیوشیم!

این روزها همه افتخاری گوش می کنند؛ شما چطور؟! 

 

   افتاده ایم بر دور افتخاری به سبک پاپ گوش کردن و ول کن هم نیستیم. ما اصولن در مورد موسیقی اینطور هستیم و اغلب شور یک چیزی را در می آوریم. و حال هم آنقدر به این بنده ی خدا گوش می کنیم تا اینکه روزی برسد که از شنیدن صدایش کهیر بزنیم. ولی انصافن صدای بهشتی ای دارد و روحمان را چنان جلایی می دهد که نگو و چنان نشئه ای بر ما غالب می شود که نپرس.

 

* این روزها ما بر دنده ی اگزجوریت افتاده ایم. توصیفات فوق را زیاد جدی نگیرید.

زندگی اینترنتی مان!

   در حال حاضر تمام زندگی اینترنتی مان خلاصه می شود در چک-میل!! دیگر نه می شود بتوییتیم٬ نه اینکه ببلاگیم...

هی می خواستم بنویسم، نشد!

   هی می خواستم بنویسم، نشد!
   کمی خسته ام. کلنجار برای جا افتادن در محیط کار جدید، مقدار زیادی انرژی ازم گرفته. اینترنت درست و حسابی ندارم. اصلن وقتش را هم ندارم. دیشب با دوست گرامی، بحث می کردیم و انتقاد می کردیم و حرص می خوردیم تا یازده و نیم شب. بعدش پیشنهاد داد که بشینیم فیلم ببینیم! دایره زنگی! تا یک و نیم طول کشید ولی من تا حدود 3 خوابم نبرد. حالا هم از بس خمیازه کشیده ام، فکم درد میکنه!
   آدمهای اینجا فرق می کنند! نمی تونم بگم چه جوری، چون ممکنه وبلاگم را پیدا کنند و بعدش خر بیار و باقالی بار کن! ولی خب، در کل یه جورایی بهتر از محیط خشن و بی اخلاق و بی فرهنگ قبلی هست. باز خدا را شکر.
   پنج روز بیشتر نیست که اومده ام ولی دلم برای گلپوش تنگ شده. در این یک سال گذشته، بیشتر اومدن و رفتن و کار کردن در عسلویه، اذیتم میکنه. دیگه خیلی داره سخت میشه. و اینکه هر روز عاشقتر از قبل میشم، بیشتر عرصه را بهم تنگ میکنه. (خب، چکار کنم؟ زنمه! دوستش دارم!! :دی )
   امروز تولد حمیده. پوریا واسه کادوش، دعوتمون کرده که سه تایی بریم «بوف»! من هم یه کتاب بهش میدم و یه پک سی دی از تمام کارهای علیرضا افتخاری. مطمئنم که هر دوش را دوست خواهد داشت و خیلی به کارش خواهد آمد.
   اسم اون کتاب هست: «پنج زبان عشق»، از «گری چاپمن». کتاب فوق العاده ایه. حتمن بخونیدش. به درد همه جور آدم و ار هر سن و جنسی می خوره. من و گلپوش تا حالا به پنج نفر هدیه دادیمش. ولی هنوز نشده که یه آمار درست و حسابی بگیریم ببینیم چقدر رو زندگی اونها اثر مثبت گذاشته. شما هم بخونید و اگه تونستید، ما را هم از نتیجه اش با خبر کنید. واسه من یکی که معجزه کرد!
فعلن!

کاش...

   کاش وضعیت اینترنت و مخابرات و اینها٬ طوری بود که میشد هر لحظه که آدم هوس می کرد چیزی توی وبلاگش بنویسه یا توییت کنه٬ راحت و بدون فوت وقت میتونست. درسته که الآن ایرانسل این کار را راحتتر از قبل کرده٬ ولی باز هم کافی نیست چون هم سرعتش رضایتبخش نیست و هم اینکه هر جایی خط نمیده. کاش این وضعیت بهتر بشه. شک ندارم کلی تو بهبود شرایط روحی آدمها تاثیر داشته باشه. کاش!

می توییتیم!

حس وبلاگ نویسی که نباشد٬ می توییتیم!!  

http://twitter.com/Daryoosh